حامیان مردمی اصولگرایان

حامیان مردمی جبهه ی متحد اصولگرایان

حامیان مردمی اصولگرایان

حامیان مردمی جبهه ی متحد اصولگرایان

تضاد فرهنگ وارداتی دروغ 13 با باورهای دینی

حدود پنج قرن پیش، "شارل نهم" پادشاه فرانسه که از او به عنوان عامل بزرگترین کشتار مذهبی فرانسه تحت تحریک مادرش یاد می شود، آغاز سال میلادی را از روز اول آوریل به اول ژانویه تغییر داد که متعاقب این فرمان، منزلت روز اول آوریل یکباره فرو ریخت و این تغییر ناگهانی موجب شد مردم اروپا از آن به بعد، روزی را که با یک دستور از اعتبار افتاده بود، به شوخی و تمسخر بگذرانند.

 به گزارش رجانیوز، این شوخی ها به تدریج به سنتی در اروپا به نام "دروغ اول آوریل" یا "ماهی آوریل"، poisson d'avril، خوانده شد.

 اول آوریل از لحاظ تاریخ شمسی مقارن با روز 13 فروردین است که براساس برخی باورهای خرافی به نحوست معروف است و برای فرار از نحسی آن، باید اقدامات ویژه ای انجام داد. تقارن 2 روزی که هر دو دربردارنده نوعی خرق عادت هستند، سبب شد که دروغ اول آوریل به ایران نیز وارد شود.

 نقل است که نخستین بار روزنامه نبرد در سال 1322، کل روزنامه را در روز 13 فروردین در قالب "دروغ" منتشر کرد. این روزنامه ادعا کرده بود هیتلر در اوج جنگ جهانی، دستور آتش بس صادر کرده است. "نبرد" همچنین در خبر دروغ دیگری از فوت "محتشم السلطنه" رئیس مجلس وقت نوشت که با انتشار این خبر، تعداد زیادی از مردم برای تشییع جنازه و تسلیت به طرف منزل او رفتند.

 با گسترش ارتباطات و رسانه ها، این پدیده نیز رشد، سرعت و تنوع بیشتری یافته و در برخی رسانه های ایران نیز نفوذ کرده است. نوروز 84، روزنامه شرق در خبری ادعا کرد برج میلاد کج شده است و پس از آن اعلام کرد این خبر "دروغ سیزده" بوده است.

 سال گذشته نیز "رادیو جوان" که رویکرد جنجالی آن در عبور از خط قرمزها بسیار بحث برانگیز شده بود، در روز سیزدهم فروردین شنوندگان خود را به دروغگویی ترغیب کرد.

 ترویج دروغگویی به بهانه روز سیزدهم فروردین یا همان اول آوریل در حالی طی سالهای اخیر شدت گرفته که برخی رسانه ها از این فرهنگ وارداتی ناپسند به مثابه ابزاری برای عقده گشایی استفاده می کنند.

 گسترش این فرهنگ غلط در حالی منجر به قبح زدایی از این گناه کبیره می شود که آیات و روایات متعددی در اسلام، مسلمانان را از این سیئه نهی اکید کرده و از دروغگویی به عنوان "اعظم الخطایا (بزرگترین گناهان)" و ویژگی منافقان تعبیر نموده است. همچنین امام صادق(ع) در روایتی می فرمایند: «از دروغ بپرهیزید حتی در مقام مزاح».

 با این حال به نظر می رسد برخی رسانه های داخلی که انتظار دارند در مواضع حساس از آنها به عنوان "چشم بیدار جامعه" یاد شود و دیدگاههای آنها به دقت مورد توجه قرار گیرد، در این موضوع خاص به جای پررنگ کردن زشتی این گناه کبیره، آگاهانه یا ناآگاهانه به قبح زدایی از آن پرداخته و این فرهنگ وارداتی متضاد با باورهای اسلامی را عادی جلوه می دهند.

جشن ایرانی کشی در میان یهودیان

جشن پوریم که در برخی از نقاط اروپا و آمریکا برگزار می‌شود به جشن ایران‌کشی نیز مشهور است. این جشن براساس داستانی در تورات است .
نام این جشن از کلمه پور به معنای قرعه گرفته شده است. از آن جهت که هامان برای یافتن مناسب‌ترین روز برای اجرای نقشه این قرعه را انداخت.
به گزارش «فردا»، بر مبنای کتاب استر, خشایار شاه در روز جشن تاجگذاری در حال مستی از ملکه «وشتی» می‌خواهد در برابر مردان آمده تا زیبایی او را به رخ میهمانان بکشد.
اما ملکه به دلیل حجب و حیا و عفت ایرانی‌اش قبول نمی‌کند و پادشاه خشمگین شخص دیگری را به عنوان ملکه انتخاب می‌کند. ملکه جدید که «هدسه یا استر» نام دارد, به همراه عده‌ای از زنان زیبا به قصر آمده تا با همکاری پسر عمویش مردخای که قیم او نیز هست هامان وزیر خشایار شاه را برکنار کرده و بکشند. بعد از هامان, مردخای را جانشین وی می‌کنند.
آنها سپس از خشایار شاه اجازه کشتن دشمنان یهود را در 3 روز متوالی می‌گیرند. خشایار شاه به خواست یهودیان دستور قتل ایرانیان را می دهد.
این جمع در این 3 روز 70 هزار نفر از ایرانیان که در میانشان زنان و کودکان نیز قرار داشتند, با بی‌رحمی تمام به قتل رسانده و اموالشان را به غارت می‌برند.
گفتنی است یهودیان هنوز هم با گذشت 26 قرن به مناسبت این پیروزی و قتل عام بی‌سابقه تاریخی جشن می‌گیرند.
آنها در این روز لباس‌هایی شبیه شخصیت‌های داستان پوشیده و با بازی‌ کردن نقش‌های آنها این جنایت بزرگ را تجدید خاطره می‌کنند.
این نسل‌کشی بی‌سابقه مطابق با روز 13 فروردین بوده است. این نحسی 13 که برخی از آن اسم می برند مرتبط با پوریم و این نسل کشی است.
ایرانیان از همان زمان, سیزدهم فروردین را به عنوان نماد مبارزه و اعتراض به جنایت برخی یهودیان آن زمان که آنها را سراسیمه از خانه و کاشانه‌اشان فراری داده‌ بودند, برگزیده و سر به کوه و صحرا می‌گذارند.
این نسل‌کشی را می‌توان نوعی هولوکاست به حساب آورد. هولوکاستی که در طی 3 روز 70 هزار ایرانی (البته بسیاری از منابع و کارشناسان این رقم آورده شده در تورات را دور از ذهن می دانند)به قتل رسید. هولوکاستی که تبدیل به یکی از بزرگترین جشن‌های آیینی یهودیان شده است.
یهودیان در این روز برای شکرگزاری به درگاه خدا روز گرفته و به رقص و پایکوبی می‌پردازند.
استر نام آخرین دفتر از کتاب تورات است. این کتاب در اواخر عهد هخامنشی و یا پس از آن نوشته شده است. بنابر نوشته بسیاری از مورخین و کارشناسان تاریخ, مطالب کتاب استر تماما در خدمت مصالح رباخواران حاکم بر جهان ، یعنی صهیونیست ها و فراماسون ها است.
این کتاب عمق نفرت و انزجار تند برخی یهودیان نسبت به غیر یهودیان به ویژه ایرانیان را نشان می دهد. شدت و تندی نفرت بحدی است که خاخام ها و فقیهان قوم یهود در سده اول میلادی مطمئن و متفق القول نبودند که آیا باید کتاب استر را در کتاب مقدس بیاورند یا نه؟
مارتین لوتر از رهبران پروتستان ها نقل شده است که « ای کاش این داستان وجود نداشت.»
این جشن گرفتن یهویان در تمام دنیا در حالی صورت می‌گیرد که کشته شدن حتی یک انسان جنایتی بزرگ محسوب می‌شود. این جنایت چیزی جز نژاد پرستی و بی‌ارزشی یک قوم نیست.
یهودیانی که, هیتلر را متهم به یهودی سوزی (هولوکاست) نموده‌اند, باید به پیشینه سیاه تاریخی خود برگردند و هولو کاست واقعی را در تاریخ اقوام خود جستجو کنند.
در جنگ جهانی دوم یهودیان, میلیون‌ها مسیحی را کشتند و در ادامه, راه کشتار در فلسطین را در پیش گرفتند و هزاران تن از مسلمانان و مسیحیان به دست صهیونیست‌ها قتل عام می‌شوند.

صهیونیستها تمام اقوام به جز خودشان را از جنس اسب می دانند.

آنها در گذشته به سپاهیان خود می گفتند که به سرزمین ایران و یا اعراب و یا حتی مسیحی‌ها رسیدید رحم نکنید. زنان، کودکان، الاغ، شتر و چهارپایانشان را بکشید تا دو سوم جهان تمام شود و تنها یک سوم جهان که همان یهودی‌ها هستند بمانند.
این کشتار فقط برای یافتن سرزمینی برای یهودیان و صهیونیستهای بی جا ومکان صورت می گرفت.
از کشتارهای عصر جدید به دست صهیونیست‌ها می‌توان ترور کندی رئیس جمهور اسبق آمریکا را نام برد که هنوز به صورت معمایی باقی مانده است.
صهیونیستها, در حالی که فریاد حمایت از آزادی و نجات بشر سر می دهند هر روز هولوکاست تازه ای رقم می زند. از نمونه های بارز این جنایتها قتل عام اخیر مردم غزه است.
در روزی که یهودیان در اکثر نقاط دنیا به جشن و پایکوبی برای مراسم پوریم دارند صدها کودک و زن فلسطینی به شهادت می رسند.
یک بار دیگر صهیونیزم در جنگی بدون مرز و با عنوان نبرد پیشگیرانه به کشتار زنان ، کودکان ، اندیشمندان و نخبگان مسلمان دست یازیده است. سربازان تا دندان مسلح آمریکایی و انگلیسی بدون هیچگونه پشتوانه فکری و عقلی با بیرحمانه ترین شیوه ها آمال و آرزوی سران یهودی دنیا را برآورده می سازند.

زنگ خطر تبلیغ فرقه‌ها در صداوسیما

صدا وسیما به عنوان مهمترین وتاثیر گذارترین رسانه باید از مهندسی فرهنگی ویژه ای بر خوردار باشد.

 شیوه های مختلف تهاجم فرهنگی دشمن وتلاش جهت استحاله تشیع، زنگ خطری است که باید همه متولیان فرهنگی کشور بویژه صدا وسیما در جهت مقابله با آن هوشیاربوده وضمن شناخت آسیب های وارده در جهت مقابله با آن وتقویت مبانی فکری نسل جوان کوشش نمایند.

 یکی از شیوه های تهاجم که در دهه گذشته علیه انقلاب اسلامی رنگ ولعاب بیشتری گرفته مساله ترویج فرقه گرایی وایجاد انحراف در آموزه های تشیع است.

 در این بین صدا وسیما به عنوان رسانه ملی از این آسیب نیز در امان نبوده وهر روز بر آسیب های آن در این مساله افزوده می شود.

 ترویج عرفانهای منفی اعم ازفرقه های صوفیه وتبلیغ  عقاید آنها وشبه عرفانهای نوظهور که عمدتا سکولار هستند، از جمله اهداف دشمن است.

 شاید بتوان یکی از مهمترین روشها برای مقابله با اسلام انقلابی را صوفی گری نامید.

 استفان شوارتز (نویسنده وتحلیلگر غربی) فاش می کند، بر اساس طرحی محرمانه که در پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) بررسی شده است، یکی از هفت هدف دنیای غرب برای موفق شدن در دنیای اسلام، کمک به بازگشت تصوف به این جوامع است که به عنوان جایگزین و رقیبی برای اسلام رادیکال به شمار می رود.
برنارد لوییس هم در کنفرانسی که در بنیاد نیکسون برگزار شد، به دولت بوش پیشنهاد کرد برای ارتقای سطح گفتگو بین آمریکا و دنیای اسلام با شیخ محمود هشام کعبانی رهبر بزرگ ترین گروه صوفیه به مذاکره بنشیند.

 نویسنده آنگاه خصوصیت صوفیه را بررسی کرده و می افزاید: ایران به عنوان یکی از کانون های مهم صوفیه در جهان اسلام است.

 وی خاطر نشان می کند بیشتر آثار صوفیه به زبان فارسی است . شوارتز می نویسد: پلورالیسم و میانه روی تصوف چه بسا نقش تعیین کننده ای در دوره گذار جهان اسلام داشته است.

 مستر همفر، جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی، در خاطرات خود برنامه دولت انگلستان را در مورد مقابله با  اسلام (اسلام بیدار ودشمن ستیز) اینگونه بیان می کند:

 «گسترش همه جانبه خانقاه های دراویش، تکثیر و انتشار رساله ها و کتاب هایی که مردم عوام را به روی گرداندن از دنیا و مافیها وگوشه گیری سوق می دهد».

 مساله صلح کل بودن تصوف که در آن صوفی کاری به سایرین ندارد وهمه را حق می داند (پلورالیسم) همان چیزی است که غرب در قرن اخیر سعی در ترویج آن در بین امت اسلامی داشته است.

 بیداری انقلابی جهان اسلام که مرهون انقلاب امام خمینی رحمت الله علیه است، زنگ خطری برای دشمنان اسلام بوده وباعث تزلزل پایه های لیبرال دموکراسی غرب شده است.

 در دهه گذشته با تساهل وتسامح برخی مسئولین، فرقه های صوفیه مجدداً فعال شده و برخی از آنها توانستند خانقاه های خود را در ایران تکثیر نموده و به جذب جوانان انقلابی ایران بپردازند.

 متاسفانه صدا وسیما در مقابل این جریانات انحرافی نه تنها کار مثبتی انجام نداده بلکه بعضاً خود مبلغ این جریانات شده است.

 حضور برخی چهره های فرقه ای در صدا وسیما وتبلیغ آزادانه اعتقادات صوفیانه وپخش مکرر برنامه های دراویش از جمله رقص سماع که هیچ سنخیتی با احکام تشیع ندارد، از جمله این آسیب ها می باشد.

 ساخت ویژه برنامه ای برای تجلیل از دکتر گنجویان قطب فراری وفراماسون فرقه صوفی ذهبیه به نام میراث گرانبها از شبکه دوم در سال گذشته ومصاحبه مکرر با جانشین وی (قطب صامت فرقه)، مصاحبه طولانی با یکی از بازیگران صوفی صدا وسیما و پخش مکرر تصاویر اقطاب یکی از فرقه های صوفیه به همین بهانه در اخبار سراسری ساعت 14

وپخش رقص سماع در برنامه های مختلف که آخرین آن در برنامه بشارت در روز عید میلاد رسول گرامی اسلام بود، از جمله این برنامه هاست.

این در حالیست که نظر مراجع معظم تقلید بویژه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای جایز نبودن حضور در برنامه ها و مجالس دراویش است.

 امیدوارم مسئولان صدا وسیما همانطور که برای نظارت وسیاستگذاری برنامه های سلامت در صدا وسیما شورای سلامت تشکیل داده اند برای جلوگیری از تبلیغ انحرافات وبدعتها شورای سلامت دینی هم تشکیل دهند تا خدای نکرده با دست خود در دام توطئه دشمن نیفتیم.

والنتاین یا اسپندار مذگان؟!

وقتی به شروع و چگونگی وقوعش فکر می کنم، بنظرم همه چیز گیج و پیچیده می آید! اما ظاهرا این گیجی چندان هم عجیب ودور از انتظار نیست،چون عبارت  "ضربه فرهنگی" را چنین تعریف کرده اند: "تغییراتی در فرهنگ که موجب به وجود آمدن گیجی، سردرگمی و هیجان می شود."
   
این ضربه چنان نرم و آهسته بر پیکر ملت ما فرود آمد که جز گیجی و بی هویتی پی آمد آن چیزی نفهمیدیم!
   
شاید افراد زیادی را ببینید که کلمات Hi و Hello را با لهجه غلیظ Americanاش تلفظ می کنند. اما تعداد افرادی که از واژه درود استفاده می کنند، بسیار نادر است!
  
همینطور کلمه Thanks بیش از سپاسگزارم و Good bye بسیار راحت تر از «بدرود» در دهان ها می چرخد. ما حتی به این هم بسنده نکرده ایم!
   
این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.
   
سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
   
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
  
همه چیز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم "سپندار مذگان" به گوششان نخورده است.
  
چند سالی ست حوالی56 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که "در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!"
      
اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!
       
 
« سپندار مذ پاسبان تو باد . . . . . ز خرداد روشن روان تو باد » " فردوسی"



در ایران باستان، از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز "سپندارمذگان" یا "اسفندارمذگان" نام داشته است.

"سپنته آرمئیتی" که چهارمین امشاسپند در دین زرتشت است، در پهلوی "سپندازمذ" گفته شده که به معنی فروتنی است. از طرفی چون این امشاسپند، سومین امشاسپند بانو ست و به دلیل مقام بزرگی که زن در کیش مهر دارد، این روز به نام و مخصوص زنان بوده است. جشنی که در این روز برگزار می‌شده به "سپندارمزگان" معروف است. نام‌های دیگر آن "مردگیران"، "مژدگیران" می باشد.
ابوریحان بیرونی می‌نویسد: "اسفندارمذ ایزد موکل بر زمین و ایزد حامی و نگهبان زنان پارسا و درستکار است. به همین مناسبت این روز عید زنان به شمار می‌رود."
در زمان ابوریحان این رسم وجود داشته است. در این روز مردان به جهت گرامی‌داشت مقام زن به آنها هدیه می‌دادند. این جشن تنها بخشش هدایا نبوده بلکه در این روزها زنان فرمانروایی می‌کردند و مردان از آنها اطاعت می‌کردند. به این دلیل به این روز مردگیران می‌گفتند که در این جشن زنها می‌توانستند با آزادی و اختیار خویش مرد زندگی خود را انتخاب کنند.

هم‌چنین "سپندارمذ" در اوستا، "سپند آرمیتی" و در پهلوی، "سپندارمت" یا " سپندارمد" و در فارسی، "سپندارمذ" یا "اسفند"خوانده می‌شود که مرکب است از دو جزء "سپند" به معنی "ورجاوند" و "آرمیتی" که معنی اندیشه و فداکاری و بردباری و سازگاری و فروتنی می‌دهد. در پهلوی معنی این ترکیب را "خرد کامل" نوشته اند. در گاهان، غالبا جزء دوم آن ( آرمیتی ) به تنهایی آمده و یکی از فروزه‌های "مزدا اهوره" است. اما در اوستای نو، سپندارمذ نام یکی از امشاسپندان است که در گروه سه‌گانه امشاسپند بانوان – سپندار مذ، خرداد و امرداد – جای دارند و از نمادهای مادر خدایی اهوره‌مزدا به شمار می‌رود. این امشاسپند بانو در جهان مینوی نماد دوستداری و بردباری و فروتنی اهوره‌مزدا و در جهان استومند، نگهبان زمین و پاکی و باروری و سرسبزی آن است. او دختر اهوره‌مزدا است و ایزد بانوان آبان ( اردویسور آناهیتا ) و دین و از یاران و همکاران او هستند و "ترومیتی" – دیو ناخشنودی و خیره‌سری و یکی از بزرگان دیوان - دشمن اوست. در گاهان از "سپند آرمیتی" چون پرورش‌دهنده‌ی آفریدگان یاد می‌شود و از طریق اوست که مردم برکت می‌یابند. مزدا اهوره او را آفریده است تا رمه‌ها را مرغزارهای سرسبز ببخشد. در اوستای نو، او دارنده‌ی ده‌هزار داروی درمان‌بخش است. و نام او معمولا مترادف با زمین آمده است. دکتر بهار می‌نویسد: " در وندیداد آمده که بعضی آن را با زمین یکی دانسته اند. مولتن براین بر این گمان است که این نام در اصل "آراماتا" بوده است به معنی "مادر زمین". واژه‌ی "ساندارامت" در ارمنی ( به معنی اندرون زمین ) صورتی از "سپندارمذ" است. پنجمین روز ماه و دوازدهمین ماه سال به نام این امشاسپند بانو است که در فارسی اسفند گفته می‌شود. گل بیدمشک را نیز ویژه‌ی او دانسته اند.

سپنتا آرمیتی شکل مونث کلمه سپنت یا سپنته است معادل امروزی برای این کلمه ایرانی و اوستایی مقدس است. سپنتا آرمیتی در پهلوی معنای درست منشی دارد. همه جهان فرزندان سپندارمذ هستند، اما خصوصیت‌های این امشاسپند بیشتر جنبه معنوی و روحانی زنان را دربر می‌گیرد. در برابر این امشاسپند ما اردیسور اناهید یا آناهیتا است که حالت مادی تر و اساطیری دارد.براساس عقاید ایرانی زردشتی زمانی که زن بد و دزد بر روی زمین راه می‌روند این امشاسپند آن چنان آزرده می‌شود که گویی فرزند مرده در شکم دارد. یکی از صفت‌هایی که برای او نام می‌برند « گله اوبار(GELE OBWAR)» است. اوباردن به معنای خوردن و بلعیدن است، یعنی او همه گله‌ و شکایت‌ها و رنج‌ها را را به خود می‌پذیرد، مثل زمین. او مثل زمینی است که هم نیاکان را خوراک می‌دهد، هم بدان را و هر بدی و صدمه‌ای را که به او زده شود، می‌پذیرد و شکایت و گله نمی‌کند. ناخرسندی شان نمی‌دهد و رنج‌های خود را پنهان می‌کند و از بدی‌های دیگران در می‌گذرد. حالت‌های بیشتر و پذیرندگی‌های روحانی را برای امشاسپند سپندارمذ ذکر کرده‌اند.

این امشاسپند چون موکل زن و زمین بود نگهبانی از مرزها را نیز بر عهده داشت و همان ایزدی است که تیر را برای آرش آماده کرد تا مرز ایران و توران را دوباره ترسیم کند و تیر آرش شیوا تیر را تا آن سوی جیحون همراهی کرد. فردوسی در شاهنامه درباره سپندار مذ می‌سراید:« سپندار مذ پاسبان تو باد / ز خرداد روشن روان تو باد».

فلسفه‌ی بزرگ ‌داشتن این روز به عنوان روز عشق به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می‌کردند و علاوه بر این‌که ماه‌ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. به عنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه ) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌نگرد و همه را چون مادری در دامان پرمهر خود امان می‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را به عنوان نماد عشق می‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می‌شد، جشنی ترتیب می‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه، مهر نام داشت و در ماه مهر، مهرگان لقب می‌گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه "سپندارمذ" یا "اسفندارمذ" نام داشت و در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می‌گرفتند(1). سپندار مذگان جشن زمین و گرامی‌داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌کردند.

ملت ایران از جمله ملت‌هایی است که زندگی‌اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت‌های گوناگون جشن می‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌گذرانده اند. این جشن‌ها نشان‌دهنده‌ی فرهنگ، نحوه‌ی زندگی، خلق و خوی، فلسفه‌ی حیات و کلا جهان‌بینی ایرانیان باستان است. از آن‌جایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم، شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است . نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.

اطلاع داشتن از فرهنگ‌های سایر ملل و مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها، دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، فرهنگ، مذهب و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده و جا خوش کرده اند! برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است.


1) در تقویم قدیم هر ماه 30 روز داشته، پس پنجمین روز اسفند ( سپندار مذگان ) 335 مین روز از سال بوده است، که در تقویم جدید 29 بهمن 335 مین روز از سال می باشد.
 

پانزده پرسش بی‌پاسخ پیرامون عملکرد دکتر مصدق

 

  تاریخ پر فراز و نشیب ایران پر است از حوادث تلخ و شیرین و درس های عبرت آمیز. در این میان، حوادث پیرامون نهضت ملی شدن صنعت نفت یکی از مهمترین آنها می باشد. تلاشهای مردمی که با رهبری آیت الله کاشانی و دکتر مصدق و مجاهدتهای فدائیان اسلام منجر به ملی شدن صنعت نفت شد و برگ زرین دیگری درتاریخ مقاومت ملت ایران به جا گذاشت.

 در این زمینه پیرامون نقش هر یک از عوامل و شخصیتهای مطرح آن زمان بحث و جدل های فراوانی بیان شده است. برخی متعصبانه به انکار نقش آیت الله کاشانی پرداخته و انحصار طلبانه قصد بلوکه کردن پیروزیهای این دوران را به نفع گروه خود دارند و برخی دیگر تمامی شکستهای نهضت را به گردن دکتر مصدق و اشتباهات وی می اندازند.

 این نوشتار با انگیزه گشودن بابی برای یافتن پاسخ به پرسشهایی خالی از ابهام پیرامون عملکرد دکتر مصدق و علل شکست نهضت ملی شدن نهضت نفت، سؤالات 15 گانه ای را فرارو دارد:

 1. در حالی که نهضت نفت خود را مرهون مجاهدت تمامی گروه ها می داند (پیشنهاد طرح از دکتر فاطمی، حمایت های مردمی با رهبری آیت الله کاشانی و ضمانت اجرایی آن با اعدامهای انقلابی فدائیان اسلام)، به چه دلیل نقش پیگیری های حقوقی دکتر مصدق را پررنگ ترین قسمت دانسته و نهضت را به وی محدود می کنیم؟

 2. اصرار ویژه روشنفکران و ملی گراها بر معرفی دکتر مصدق به عنوان سمبل ملی گرایی و وطن دوستی، با این سوال روبرو می شود که در میان شخصیتهای بزرگی که هر یک با ایثار جان، وطن دوستی خود را به اثبات رسانیده اند (چه ازگروههای مذهبی و چه غیرمذهبی) چرا این مدال افتخار را برازنده دکتر مصدق می دانید؟ شخصیتی که بیشترین افتخار وی مبارزه کلامی، و آن هم تحت مصونیت قضایی نمایندگی مجلس بوده است.

 علاوه بر این، نگاهی به تقریرات دکتر مصدق به وضوح مشخص می کند که خود او، علاقه خاصی به کسب این مدال ندارد؛ آنجا که درتقریراتش از سفر به سوئیس و قصد اخذ تابعیت آن کشور می نویسد:

 "متجاوز از یک سال در سوئیس بودم ...موقعی تصمیم گرفتم برای تصفیه کارهای خود به ایران بیایم و بعد از ایران بکلی ترک علاقه کنم..." (تقریرات ص51)

 وی از کشور سوئیس در خواست تابعیت می کند، آنچنانکه روزنامه «کوریو، مورخ 18 ژانویه 1951» می نویسد: "دکتر مصدق از دولت سوئیس تقاضای پناهندگی و ترک تابعیت ایران را کرده است که به علت عدم پذیرش تابعیتش، مجبور به ترک سوئیس و مراجعت به ایران شده است."

 این مطلب در اکثر روزنامه های کشور در 20 اردیبهشت 1331، زمانی که مصدق در اوج قدرت بود، ترجمه و به چاپ رسید.

 شاید آنجا که امام خمینی(ره) نیز در بیانی ملی گرا بودن برخی افراد را هم زیر سوال می برند، بر پایه همین مستندات باشد.

 3. آیا اساساً اذهان عمومی می پذیرند که شخصیتی که اصالتاً شاهزاده بوده (فرزندِ نوه دختری ناصر الدین شاه) و از طرف مظفرالدین شاه لقب مصدق السلطنه را کسب و به اتکای موقعیت خانوادگی به برخی مناصب بالای حکومتی (درحد فرماندار ومعاونت وزیر و...) رسیده و درافتخارات خود بوسیدن دست ثریا(همسرشاه)، سرکوب قیام مردم تنگستان (درزمان فرمانداری فارس) و... را ثبت کرده، صلاحیت کسب مدال سمبل ملی گرایی را داشته باشد؟

 4. آیا تلاشهای دکتر مصدق برای به قدرت رسیدن رضاخان قابل توجیه است؟

 از جمله آن تلاش ها موارد زیر قابل اشاره است:

 الف- همراهی با گروهی از نمایندگان مجلس در دلجویی از رضاخان (که به قصد فریب مردم با حالت قهر به یکی از روستاهای اطراف سفر کرده بود) و دعوت مجدد وی به قدرت.

 ب- عدم عضویت در گروه اقلیت مجلس که شهید آیت الله مدرس برای مخالفت با زیاده خواهی های رضاخان تشیکل داده بود.

 ج- عدم ترک مجلس به هنگام رأی گیری برای تغییر سلطنت (شهید آیت الله مدرس و دیگر مخالفان با توجه به غیر قانونی بودن این اقدام، مجلس را به نشانه اعتراض ترک کردند) و ایراد سخنرانی صوری در مخالفت با پادشاهی رضاخان.

5. هنگامی که تلاشها برای نهضت ملی شدن صنعت نفت به بن بست رسید، رهبران جبهه ملی و گروه فدائیان اسلام و نمایندگان آیت الله کاشانی برای برون رفت از این وضعیت در جلسه ای گرد هم آمده و به توافق می رسند که فدائیان اسلام خطر را به جان خریده و با اعدام انقلابی رزم آرا (نخست وزیر وقت و مخالف اصلی نهضت) راه را هموار کرده و در مقابل، چنانچه افراد جبهه ملی به قدرت رسیدند، اولاً قدرت دربار را از بین ببرند و ثانیاً دستورات اسلام را به اجرا گذارند.

 فدائیان اسلام با اعدام انقلابی رزم آرا، بزرگترین سد مقابل نهضت را برداشته و با این عمل آنچنان رعبی بر اریکه قدرت انداختند که چند روز بعد، طرح ملی شدن صنعت نفت که ماهها به حالت مسکوت در آمده بود، با رأی قاطع 100درصدی نمایندگانی که قبلاً طرح را به بایگانی فرستاده بودند، به تصویب رسید.

 چند روز بعد نیز هنگامی که شاه، حسین اعلاء را به نخست وزیری انتخاب کرد، باز این نامه تهدید آمیز شهید نواب صفوی بود که او را وادار به استعفا کرد و فضا را به سمتی پیش برد که هیچ شخصیت دیگری جرأت تکیه بر این مسند را نداشت و در این موقعیت بود که مجلس توانست رأی به نخست وزیری مصدق دهد.

 با توجه به مباحث بیان شده قابل تأمل است که چرا دکتر مصدق هنگامی که به قدرت رسید دفعتاً همه تعهدات خود را به فراموشی سپرد و نه تنها به اجرای دستورات اسلام نپرداخت بلکه بر عکس، به کلی نقش فدائیان اسلام را که منجر به قدرت رسیدن وی شده بودند، نادیده گرفت و علاوه بر آن، در یک اقدام کاملاً حیرت انگیز دستور به دستگیری اعضاء این گروه به بهانه، قصد مراقبت از جانشان! را کرد؟

 6. تمامی تحلیلگران تاریخ، در بیان دلایل شکست نهضت، اختلاف آیت الله کاشانی و دکتر مصدق را در زمره مهمترین دلایل بیان می کنند. چه کسانی این اختلافات را پدید آورده و به آن دامن زدند؟ نقش روزنامه های دولتی که توسط همفکران دکتر مصدق اداره می شد، چه بود؟ هتک حرمت ها و حمله به منزل آیت الله کاشانی توسط چه گروههایی برنامه ریزی شده بود؟ گروههای فشاری که آیت الله کاشانی را مجبور به ترک مجلس کردند، از کجا خط دهی می شدند؟ و...

 7. چرا پس از آنکه دکتر مصدق با مخالفت شاه در واگذاری پست وزارت دفاع روبرو شد، بدون هیچ هماهنگی و مشورتی با نیروهای دیگر ناگهان مسئولیت را ترک کرد؟ آیا احتمال از دست رفتن کل دستاوردهای نهضت را نمی داد؟ سوال مهمتر: چرا هنگامی که آیت الله کاشانی فرمان جهاد صادر کرد و خود در رأس آنها کفن پوش به میدان آمد و مصدق را به قدرت بازگرداند، به جای مجازات عوامل کشتار، با مسامحه با آنها برخورد شد و حیرت انگیزتر آنکه مصدق سرپرستی وزارت دفاع را نیز به سرلشکر وثوق الدوله (فرمانده نظامیان، در سرکوب قیام 30 تیر) واگذار کرد؟

 8. درحالیکه طبق قانون اساسی در صورت انحلال مجلس، اختیار قانونی عزل نخست وزیری به شاه واگذار می شود، مصدق با چه توجیهی این اشتباه بزرگ را مرتکب شد و با یک انتخابات صوری (که آیت الله کاشانی آن را تحریم کرده و علاوه برآن فضا به نحوی شکل داده شده بود که کسی جرأت مخالفت با عدم انحلال را نداشت) مجلس را منحل و دست شاه را برای برکناری خود بازگذاشت؟ فقط به استناد اینکه نمایندگان مردم (همانهایی که رأی به نخست وزیری وی داده بودند) با برخی اقدامات وی مخالفت کرده اند؟ آیا دکتر مصدق گمان می کرد که حال که به مسند نخست وزیری تکیه زده، همگان باید از او تبعیت کنند؟ آیا مدعیان جامعه چند صدایی این اقدام را یک عمل دموکراتیک می دانند یا اقدامی خودسرانه و تمامیت خواهانه که به قصد تسلط کامل بر قدرت انجام شد؟

 9. آن هنگام که دکتر مصدق علاوه بر پست نخست وزیری، وزارت دفاع و سرپرستی نیروهای نظامی را نیز بر عهده داشت، بهترین موقعیت بود که با حمایت های مردمی کار را یکسره و طعم شیرین پیروزی نهایی را به کام مردم بچشاند و پایه های یک حکومت کاملاً مردمی را پی ریزی کند اما به گفته خود او، وی به دلیل قسمی که درهنگام نخست وزیری در حمایت از شاه و حفظ حاکمیت خورده بود، از این اقدام خودداری می کرد.

 این در حالیست که بنا بر شواهد تاریخی و طبق تقریرات وی، ایشان اساساً رابطه ای با مذهب نداشته و قسم وی نیز براساس یک روال قانونی سمبلیک بوده است. با این حال و با فرض تقید مصدق به قسم نخست وزیری، او می توانست با اجازه کسب از مرجع تقلید زمان، با هدف آزادی مردم قسم خود را بشکند اما متأسفانه مصدق نتیجه اشتباهِ قانون گرایی بیش از حد و سستی اقدام خود را در روز 28 مرداد سال 32 بر جسد نهضت به نظاره نشست.

 10. چرا در روز مه آلود 27 مرداد که فضا کاملاً مشکوک به نظر می رسید، مصدق نامه آیت الله کاشانی مبنی بر احتمال کودتا و آمادگی ایشان برای یاری دولت را نادیده گرفت و خود نیز اقدامی پیشگیرانه انجام نداد؟

 11. نحوه انتصابات دکتر مصدق در وزارت دفاع چگونه بود و چرا باید ارتشی که اختیار آن تحت کنترل او می بود، بر علیه دولت کودتا کند؟ درخوشبینانه ترین حالت مجبوریم که آن را به پای اشتباهات وی بنهیم.

 12. در مسیر چند ساله نهضت، افراد زیادی از گروههای مختلف امید خود را به نهضت و شخص دکتر مصدق از دست داده و به مخالفان وی تبدیل شدند. در میان این جمع می توان به برخی همفکران مصدق که از اعضاء برجسته جبهه ملی نیز بودند، اشاره کرد. دکتر بقایی و یا دکتر حسین مکی که درکتاب تاریخ خود، مصدق را چهره نفوذی امریکا معرفی کرد، از این قبیلند. عملکرد مصدق، چگونه منجر به اینگونه برداشتها از سوی همفکرانش شد؟

 13. پس از کودتای ننگین 28 مرداد، مصدق محاکمه و به زادگاهش تبعید شد اما از آن پس، هیچ فعالیت خاصی انجام نداد و حتی در کشتار هولناک 15 خرداد 42 را نیز که تمامی اقشار و گروهها به محکومیت آن پرداختند، حتی با صدور یک بیانیه ساده در حمایت از قیام مردمی همراهی نکرد. موضع وی در قبال نهضت جدید چه بود؟

 14. بسیاری از افرادی که بعداً خیانت آنها به اثبات رسید، از حامیان مصدق بوده و الگوی خود را دکتر مصدق معرفی می کردند. افرادی چون ابوالحسن بنی صدر و یا شخصیتی همچون شاپور بختیار که شخصاً از دست دکتر مصدق نامه تأسیس جبهه ملی دوم را گرفته بود و همواره درتمامی مصاحبه های وی قاب بزرگی از تصویر مصدق را در پشت سرش به نظاره می رفتی.

 آیا این افراد لیاقت شاگردی دکتر مصدق را داشتند و آیا مصدق در حمایت از این افراد، اشتباه نکرده است؟ خسرانهایی که ملت به اعتبار او در اعتماد به این افراد متحمل شد را، چه کسی پاسخگوست؟

 15. نگاهی گذرا به موضع گیری های برخی افراد که مردم نسبت به صداقت آنها اطمینان دارند، بار دیگر انسان را پیرامون شخصیت دکتر مصدق به فکر فرو می برد:

 ضرباتی که امام خمینی (ره) از آن به عنوان سیلی یاد می‌کنند:

 «ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم، من نمی‌خواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آن کسی که این همه از آن تعریف می‌کنند، چه سیلی به ما زد آن آدم» (حسن آیت)‌

 شهید مدرس (ره) در خصوص مصدق می‌گوید: «سیاست، علمی است مانند علوم دیگر و هر مرد سیاسی باید آنرا طی کند و یکی بعد از دیگری آن مدارج را بپیماید. پایه و کلاس اول سیاست، عوام‌فریبی است و من با نبوغ و دهایی که در آقای مصدق السلطنه سراغ دارم یقین دارم که ایشان همیشه در کلاس‌ اول سیاستمداری خواهد ماند و به کلاس دوم هر گز ارتقا پیدا نخواهد کرد. عمر من کفاف نمی‌دهد ولی مردم ایران و شما نمایندگان ملت بیست سال بعد از این خواهید دید که این مصدق‌السلطنه در همان کلاس اول باقی است و آنروز تصدیق خواهید کرد که سید حسن مدرس در شناختن مصدق السلطنه اشتباه نکرده است». (مجتبی سلطانی)

 علت این موضع گیری ها در قبال مصدق چیست؟ آیا می توان این اشخاص را نیز متهم به ناآگاهی و یا کینه توزی کرد؟ یا آنکه بهتر است چشم گشوده بر واقعیات و فارغ از تعصبات، درکنار تعریف و تمجیدهای فراوان، به نقاط ضعف افراد نیز توجه شود. این البته در مقام انکار تلاشای دکتر مصدق نیست و ارج نهادن به مبارزان راه آزادی لازم است اما این نوشتار، کنکاشی در بیان برخی از اشتباهات مصدق  به منظور رصد صحیح تر و یافتن جایگاه مناسب ارزشی در میان دیگر بزرگان است؛ بزرگانی که هرچند در این راه جان خود را تقدیم کردند اما بنا به دلایلی مبغوض برخی تاریخ نگاران و رسانه ها واقع شده و گویا تمامی صفات نیک فقط و فقط منحصر در یک شخص می باشد.